در ایوان مینشیند جاده را نگاه میکند
چشمانش از گریه سرخ شده
مرا که میبیند پابرهنه به سوی جاده میدود با لپهای گُل انداخته به من میرسد
بغلم میکند میگوید دستکم تو آمدی
میگویم آمدم
یکی رفته یکی آمده من آمدهام مراد رفته
نمیتوانستم برای مراد کاری بکنم کسی نمیتوانست
آن زندانهای بزرگ و کوچک که برای ما ساخته بودند برای مراد سرود خواندند افشان میگفت که سرود به درد نمیخورَد خدا
خدا حتمن این طور خواسته همانطور که خواسته تو بیاییُ من کمی از بارِ دوشم را به تو بدهم
و من بگویم کمرم شکست داغ برادر کمر آدم را مثل کمر یابوی پیر دایی ایوب میشکند که با چهار گونی برنج نتوانست از پُل بگذرد دایی با چوب بدان کلفتی به کپل اسب میزد که برود نرفت کمرش خم شد
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 692.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 160 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۲۰:۰۰ |
نویسنده | محمدرضا پورجعفری |
ناشر |