کتاب صوتی «آنها که به خانه من آمدند» داستانی است به قلم شمس لنگرودی، شاعر و نویسنده گیلانی، که با صدای خود او روایت میشود. صدای شمس لنگرودی در کنار ته لهجه شیرین گیلانیاش روح گیرای ادبیات را به بهترین شکل ممکن در صفحات صوتی کتاب بیدار میکند. کتابی که میشنوید داستان نویسندهای است که در خیابان جمهوری تهران زندگی میکند و یک روز مردی در خانه نویسنده را میزند و از او گله میکند، که چطور وقتی او را تا به حال ندیده و نمیشناسد، داستان زندگیاش را نوشته است؛ اما نویسنده داستان ما از هیچ انسانی چیزی ننوشته است و هر چه فکر میکند چیزی به خاطر نمیآورد، تا اینکه تعداد افرادی که این گله را از او میکنند بیشتر میشود و وحشت است که در زندگی مرد نویسنده خانه میکند. شمس لنگرودی در کتاب صوتی «آنها که به خانه من آمدند» وضعیت ذهن و زندگی روشنفکران معاصر را در تقابل با جامعهای نامتعادل ترسیم میکند. از سنتی میگوید که به دست و پای درسخواندهها و مکتبرفتهها میپیچد و آنان را گرفتار توهم، درماندگی، جنون و تنهایی میکند. نویسنده، محور اصلی داستان است و از جامعهای میگوید که باعث آشفتگیهای ذهنی او شدهاند. او آنها را به جنها تشبیه میکند و در نهایت از جنون و درماندگی مینویسد.
کتاب صوتی «آنها که به خانه من آمدند» در کنار همه ویژگیهای مهم و خاصش، با آهنگسازی صابر جعفری همراه میشود و فضاسازیهای دقیقی از حال و هوای کتاب به ما میدهد، که این اثر را بیش از پیش دلنشین میکند و شنونده را درون دنیای داستانی شمس لنگرودی میگذارد. دنیایی که پر است از شاعرانگیهای دلهرهآور که بازتابی است از زندگیای که هر کدام از ما ممکن است تجربهاش کنیم.
در قسمتی از کتاب صوتی «آنها که به خانه من آمدند» میشنوید:
«رومینا صندلیاش را پیش میکشد، میگوید: «هر وقت به کافه نادری میآیم، یاد هدایت و ساعدی و اینها میافتم.»
«خب پاتوقشان بود.»
«در زندگی زخمهایی است که روح را در انزوا میخورد و میتراشد. معمولا نمیشود این دردها را به کسی اظهار کرد.»
«بله.»
«خب، در زندگی شادیهایی هم هست که در انزوا روح را میشویند و پاک میکنند. این شادیها را هم معمولا نمیشود به کسی اظهار کرد! چرا این جنبه از زندگی را کمتر میبینیم؟»
«شاید برای اینکه زندگی خوب را ارث پدریمان میدانیم!»
در کتاب صوتی «آنها که به خانه من آمدند» شمس لنگرودی لحن و نوشتار شاعرانهاش را نیز با خود به رمان آورده است و اینچنین تصویرپردازی و روایت میکند:
«هوا دارد آفتابی میشود. درختهای توی حیاط انگار سگهای شستهای هستند که از حمام درآمده باشند و بیقرارانه خودشان را تکان میدهند. شکوفههای نمیدانم چه درختی است که با وجود اینهمه باران و باد، زرد و سفید و شسته در آفتاب میدرخشند. دو گربه، سر دیواری، یکدیگر را بو میکشند.»
محمدتقی جواهری گیلانی معروف به محمد شمس لنگرودی ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. او شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر ایرانی است. در مهر ماه سال ۱۳۴۹ تحصیل در رشته اقتصاد را در مدرسه عالی بازرگانی رشت آغاز میکرد. او که در لنگرود مجبور به حفظ شان روحانی پدرش بود، با حضور در فضای توأم با مدارا و فرهنگی رشت، جهان دیگری را تجربه میکرد. شاید همین فشار اجتماعی و فرهنگی بود که موضوع محوری کتاب «آنها که به خانه من آمدند» را در ذهن او شکل داد. در همین ایام در حالی که سخت تحت تأثیر زندگی و شعر بودلر بود در دبیرستانهای رشت نیز تدریس میکرد تا در بهمن ماه سال ۱۳۵۳ توانست با درجه کارشناسی اقتصاد از مدرسه عالی بازرگانی رشت فارغالتحصیل شود. شمس لنگرودی بعد از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاکچاک» به شهرت رسید. شمس لنگرودی از سال ۱۳۹۵ درس آشنایی با ادبیات کهن ایران و جهان را تدریس میکند. او همچنین در حوزههایی همچون رمان، پژوهشهای ادبی، قصههای کودکانه، سینما و بازیگری و خوانندگی نیز اثاری دارد و فعالیت کرده است. زبانساده، کوتاهنویسی، طنز، پرداختن به زندگی روزمره و پر رنگ بودن عشق از ویژگیهای اصلی آثار شمس لنگرودی است.
رمان صوتی «آنها که به خانه من آمدند» را به تمامی آنهایی که به شعر و ادبیات ایرانی علاقهمندند پیشنهاد میکنیم، به آنهایی که فضای پررمز و راز داستانی را بهخوبی و دوست دارند میشناسند.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 269.۸۳ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۴:۴۵:۵۷ |
نویسنده | شمس لنگرودی |
راوی | شمس لنگرودی |
آهنگساز | صابر جعفری |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۲/۱۲ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
صدای آقای لنگرودی واقعا به بهترین شکل ممکن حق مطلب رو ادا میکنه. عالی بود. یکی از بهترین تجربههای من بود از کتاب صوتی.
این آدم همه جوره به من آرامش میده ، شعرهاش ،صداش ، چهره اش . پایدار باشید استاد شمس لنگرودی عزیز
کتابی که نویسنده اش اون رو بخونه کتاب نیست!!! بهشته بهشت.... اونم اینقدر زیبا و عمیق...