پنجره های معطرِ ضریح را محکم گرفته بود و اشک می ریخت. از بین چهارصد نفر اسمش درآمده بود. دانشگاه شان بیست نفر بیشتر ظرفیت نداشت، برای همین قرعه کشی کرده بودند. حالا که روبه روی ضریح ایستاده بود، تازه باور کرد که امام رضا دعوتش کرده است.
اسفندماه بود و برف شدیدی باریده بود. به دلیل سرمای شدید و فصل خانه تکانیِ مشهدی ها حرم خیلی خلوت بود. خود را به ضریح چسبانده بود و پشت سرهم تشکر می کرد. «امام رضا، ممنونتم که باز اجازه دادی بیام. برای دانشگامم به شما توسل کردم. آقاجان ممنونم، یه جای خوب، همون رشته ای که دوست داشتم قبول شدم.»
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 4.۳۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 304 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۰۸:۰۰ |
نویسنده | زینب مولایی |
ناشر | روایت فتح |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۲/۰۹ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |