در داستان «دختر گل خندان» تاجری بود به نام حاتم که همسری داشت به نام گلشن. حاتم و گلشن منتظر به دنیا آمدن فرزندشان بودند. روزی خبر رسید که حاتم ورشکست شده پس حاتم هرچه داشت و نداشت فروخت تا بدهی هایش را پرداخت کند بعد هم به همراه گلشن خانه ای اجاره کردند و حاتم مشغول باربری و کارگری شد. در نزدیکی خانه آن ها پیرزن جادوگری زندگی می کرد. یک روز گلشن چشمش می افتند به تربچه های باغچه حیاط خانه پیرزن و از حاتم می خواهد تا برایش چند تا از آن تربچه ها را بیاورد. همین که حاتم دست می برد تا تربچه بردارد سروکله پیرزن جادوگر پیدا می شود و تصمیم می گیرد وقتی بچه حاتم و گلشن به دنیا آمد آن را بگیرد جادوگری یادش بدهد اما حاتم و گلشن به بیرون شهر فرار می کنند. در راه گلشن به کمک چند پری دختری به دنیا می آورد به نام گلنار. پری ها هرکدام هدیه ای به گلنار می دهند. یکی آرزو می کند موقع خندیدن از دهانش گل ببارد و دیگری آرزو می کند هنگام گریه از چشمانش مروارید بریزد و سر راهش خشت طلا باشد. گلنار و پدر و مادرش مدتی درآسایش زندگی می کنند تا اینکه جادوگر آن ها را پیدا می کند و می آید و گلنار را با خود می برد.
کتاب «دختر گل خندان» از مجموعه سه دخترون است. دیگر جلدهای این مجموعه «دختر ماه پیشونی» و «دختر نارنج و ترنج» است. این داستان ها بازآفرینی افسانههای قدیمی هستند.
قسمتهایی از کتاب دختر گل خندان
گلنار تک و تنها توی قلعه اش نشسته که یک دفعه صدایی می شنود. این صدا با صدای جادوگر غرغرو فرق دارد. گلنار با عجله به طرف پنجره ی قلعه می دود. شاهزاده ای جوان و زیبا پایین قلعه ایستاده است. شاهزاده به چشم های زیبا و عاشق گلنار نگاه می کند و می پرسد: «تو کی هستی؟ اینجا چه کار می کنی؟»
درباره نویسنده:
محمدرضا شمس نویسنده و مترجم حوزه کودک و نوجوان در سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. از او تاکنون بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است. همچنین او با نشریههایی چون کیهان بچهها، رشد نوآموز، کودک و سروش کودک و نوجوان همکاری داشته است.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 73.۶۴ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۱:۱۵:۳۰ |
نویسنده | محمدرضا شمس |
راوی | الهه پرسون |
ناشر |