باد
موشی خیلی کوچولو بود.
هنوز از لانه بیرون نرفته بود.
از تمام دنیا فقط مادر و پدرش را میشناخت.
یک شب طوفانی، باد توی لانه پیچید.
موشی گفت: «مادر چیزی به صورتم خورد، ولی من ندیدمش!
حتی علفهایی را که روی آنها خوابیدهام تکان داد!»
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 71.۷۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 32 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
نویسنده | کتایون آذرپی |
ناشر |