
ماجرایی شخصی الهامبخش این کتاب بود. اوایل اسفند ۱۳۶۵ از تهران به من تلفن شد. آن طرف خط تلفنی که خشخش میکرد، مردی مدعی شد شوهرخواهرم است. تا آن لحظه نمیدانستم خواهری به نام مینا دارم. این واقعه چند ماه پس از فوت پدرم در مهر ۱۳۶۵ (در شهر کیمبریج ایالت ماساچوست) اتفاق افتاد. شوکه شده بودم؛ از او خواستم هر مدرکی برای اثبات حرفش دارد بفرستد. تلفن را قطع کردم و ماجرا را به فراموشی سپردم. آن ادعا را باور نکردم و به دلایلی چند (از جمله دلواپسیهای مادرم و امتناعش از ملاقات با مینا و شوهرش هنگام سفر به ایران) تا بیست سال بعد با مینا تماس نگرفتم.