طبقه اول دو تا راهپله بود، روبهروی هم. اولِ یکی نوشته بودند: خواهران و اولِ یک راهپله دیگر: برادران. تازه قبول شده بود. روز اول دانشگاه بود. تند رفت بالا تا رسید به طبقه پنجم. پسر را دید که از راهپله روبهرو رسید بالا. دوتایی سر آخرین پله ایستادند روبهروی هم. یک لحظه مکث کردند، و با هم پرسیدند: اتاق «؟۵۰۳»
دختر نفسنفس میزد. پسر یک نفسعمیق داد بیرون. هردو خندهشان گرفت. دختر به موهای حنایی پسر نگاه میکرد، پسر به مقنعه سیاه دختر. به گردی صورتش طوری نگاه میکرد که انگار دنبال بقیه او میگردد. دختر شناختش، اما نگذاشت پسر دنبال بقیه او بگردد. خودش با خیال راحت به سر و صورت و چشم و ابروی او نگاه کرد. پنجِ «۵۰۳» توی صورت پسر میخندید و صفر آن توی چشمهای گرد او، زیر ابروهای کوتاهش، به دودو افتاده بود.
دختر فکر کرد لابد او هم پنج «۵۰۳» را روی لبهاش میبیند که نگاهش آنطوری ثابت مانده به دهانش. فکر میکرد اگر مقنعه نداشت و موهای فرفریاش معلوم بود، با کله گردش بالای آن گردن دراز، کار پسر را راحت میکرد و او هم میشناختش. چشمش به پسر بود، اما زیر راهپله تاریک را یادش آمد و خودش را که به زور چسبانده بود به او و میگفت : «میترسم.»
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 194.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | شیوا ارسطویی |
ناشر | نشر مرکز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |