در پسِ دورنمایِ بیرحم یک بیمارستان، من به پسرکی بازیگوش با چشمهایی به رنگ خورشید دل بستم که در آن ویرانه تنها دلخوشیام شد. همین موجب شد زمانیکه مقابل چشمهای من جان خود را گرفت روحم متلاشی شود.
از آن روز، سوگند خوردم دیگر به هیچکس دل نبندم. به جز سه نفر: دوستهایم، سونی، نئو و کور، گروهی از بچههای سرکش که مرگ را انتظار میکشیدند.
سونی با همان یک ریهای که دارد هوای آزادی را به داخل ریههایش کشیده و ما را رهبری میکند. نئو، نویسندۀ بداخلاق روی صندلی چرخدار، تمام کارهای مهمی که تا به امروز کردیم از دزدی گرفته تا ترساندنِ پرستارمان را ثبت و ضبط میکند. کور خوش قیافۀ گروه، با بدنی ماهیچهای، غولِ مهربانی که قلبش دارد از کار میافتد.
پیش از اینکه مرگ ناگزیر ما را از پای درآورد، من و دزدهایم آخرین سرقتِ خود را برنامهریزی میکنیم. فراری بزرگ که ما را از شرِ والدینِ بددهان، فقدانی کمرشکن، و واقعیت بیماریهایمان خلاص میکند. اما روزی که یک نفر دیگر از آن در داخل میآید چه میشود؟ دخترکی که به مهمانی ما پیوسته و با لبخند شیطنتآمیزش من را از حرف زدن عاجز میکند. چه اتفاقی میافتد وقتی خورشید را در چشمهایش میبینم، و با اینکه میترسم دوباره کسی را از دست بدهم، اما با اینحال عاشقاش میشوم؟
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۵۸ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 520 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۷:۲۰:۰۰ |
نویسنده | لنکالی . |
مترجم | پگاه فرهنگ مهر |
ناشر | داهی |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | I fell in love with hope |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۱/۱۵ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
موضوع کتاب جدید بود و غم انگیز و من خیلی منتظر بودم بیاد بخونمش اما متأسفانه خوندنش خیلی حس منفی برایم به همراه داشت و دلم رو سنگین کرد و برایم خ سته کننده بود درهم برهم بود و مدام این شاخه ان شاخه می پرید
هنوز خیلی از کتاب رو نخوندم ولی از نوع ادبیات و نگارش کتاب خیلی خوشم اومد خیلی خوب با کلمات بازی م یکنه که خیلی جالبه
عالی
من خریدمش ولی نمیدونم باید از کجا بخونم میشه بهم بگید
نسخه چاپی کتاب ارزون تره