باز هم من حرفی نزدم. فردا همه آمدند راه آهن. حاج آقا نیامد. تا ساعت دو بعد از ظهر، هی بالا و پایین راه آهن را نگاه می کردی، اما حاج آقا نیامد. نمی دانم چرا نیامد، اما نیامد. بالاخره سوار آخرین قطار شدی و گفتی «از قول من به آقا سلام برسون، من دیگه نمی تونم وایسم.» تو آن طرف پشت شیشه بودی. یکی از دوستانت پرسید«کاری، سفارشی؟» روی شیشه قطار ها کردی و نوشتی «بچه ها دیرتون نشه، ما که رفتیم.»
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 7.۳۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 144 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۴۸:۰۰ |
نویسنده | میثم موسویان |
ناشر | روایت فتح |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۰/۲۳ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |