فضا به شدت تاریک است. صدای بوق تلفن... ابتدا صدای چند مکالمه تلفنی را می شنویم.
صدای پلیس: فوریت های پلیس ۱۱۰... بله؟
مرد اول: داداش! من دزدم. تو فرمانیه یه خونه رو تخت، خالی کردیم. نشونی میدم
و بی زحمت بفرمائید دست و پای پیرزن و پیرمرد صاحب خونه رو باز کنید.. خوش
نداریم تلف بشن و قاتل شیم... صفاتو.
پلیس: کجا؟؟
مرد: فرمانیه... نشونی را یادش بفرما...
[صدای بوق و دوباره]
پلیس: پلیس ۱۱۰ بفرمائید.
مرد اول: داداش. من همون دزد اسبقم که دیروز زنگیدم. از کارم پشیمون شدم. ای
تف به این رفیق بد. بد کردم و بدجوری تو عذابم. پشیمونم...! همه اثاثیه های نفیس
و اصل و گرون خونه فرمانیه رفت کرمان. نشونی میدم، اثاثیه ها رو مرحمت کنید
برگردونید بدید صاحباش...
پلیس: ببین... دست و پای پیرمرد و پیر زن و باز کردیم... خوشحالم پشیمون شدی
مرد: داداش... شما نشونی اثاثیه ها را یاداشت کن... بنویس
[چند بوق، قطع و وصل شدن صدائی و باز]
پلیس: بفرمایید...
مرد اول: من همون دزد سابقم.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 664.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 42 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۲۴:۰۰ |
نویسنده | فرهاد نقدعلی |
ناشر |