طی تلگرافی دریافتم که مادر پس از سه سال اقامت در خانهی سالمندان درگذشته است. خانهی سالمندان در هشتاد کیلومتری الجزیره قرار داشت، به همین خاطر مرخصی دو روزهای گرفتم و راهی شدم.
مادرم را در اتاقی به دور از سایر سالمندان گذاشته بودند تا تماشای جنازهاش بقیه را به تکاپو نیندازد. پرستاری عرب کنار تابوت او نشسته بود. سرپرست پشت سرم وارد اتاق شد تا پیچهای روی تابوت را باز کند و جسد مادرم را نشانم دهد، اما او را از این کار بازداشتم. او سردرگم کنارم نشست و پرسید: «چرا؟»
پاسخی نداشتم. همان لحظه زن عرب برخاست و از اتاق بیرون رفت. سرپرست با لحنی اندوهگین گفت: «زن بیچاره تومور دارد.»
سرپرست معتقد بود در هوای گرم آن ناحیه باید جسد را به سرعت به خاک سپرد، به همین خاطر چندین صندلی به اتاق آورد و دوستان پیر مادر را صدا زد تا شب را کنار او سپری کنند. در این فاصله یک فنجان قهوه نوشیدم که جسمم را در خلسهای آرامشبخش فرو برد. نگاهم با دقتی بیسابقه جزئیات پیرامون را میکاوید، اما گوشهایام هیچ نمیشنید؛ چنانچه گویی در خواب و خیال به سر میبرم.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 255.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 25 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۵۰:۰۰ |
نویسنده | آلبر کامو |
مترجم |