در روستا زندگی می کردیم؛ روستای پَشکَر، پانزده کیلومتری بهبهان. دوازده بچه داشتم. هشت پسر و چهار دختر. سرم به کار خودم بود. گوسفند داشتم. چوپانی می کردم. سرِ زمین عرق می ریختم و بیل می زدم؛ از صبح تا شب. سر سال که می شد خمس مالم را می بردم و می دادم به روحانی روستا. زکات هم جای خودش. شش دانگ حواسم به لقمه ای بود که به خانه می آوردم.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 852.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | محسن نعماء |
ناشر | روایت فتح |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۲۲ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |