ثابت شد پنجنفر آدم برای جا شدن داخل کمد خیلی زیادند.
تیلی که صورتش به شانۀ بابابزرگش فشرده میشد پرسید: «میشه دوباره به من بگین چرا باید اینجا کتابگردی کنیم؟»
بابابزرگ جواب داد: «خب همونطور که شما هم میدونین درواقع مجبور نیستیم داخل کمد کتابگردی کنیم، ولی اینجوری تأثیرش بیشتره. شما اینطور فکر نمیکنین؟»
اما بهوضوح مشخص بود نسبت به نیمساعت پیش که چنین پیشنهادی را مطرح کرده بود اطمینان کمتری داشت.
اُسکار که صدایش داخل روسری مامانبزرگ خفه شده بود و روسری دماغش را قلقلک میداد و با هربار صحبت کردن کلی پرز داخل دهانش جمع میشد گفت: «اگه منظورتون این بود که با هم صمیمیتر باشیم و بهداشت فردی رو هم در نظر بگیریم، خب بله، خیلی مؤثر بود.»
تیلی گفت: «شرط میبندم خانوادۀ پِوِنسی با چنین مسئلهای سروکار ندارن.»
مامانبزرگ گفت: «بله، ولی اگه اونها بودن طرف دیگۀ کمد رو کاملاً خالی میکردن تا وضعیت بهتری داشته باشن.»
بابابزرگ تصدیق کرد: «بله، بله کاملاً مشخصه تلاشم برای تفریح شاعرانه خیلی نسنجیده بود.»
سپس پاهایش را به سمت در کشید و آن را هل داد تا باز شود.
تیلی به همراه مادرش، بهترین دوستش، اسکار، مامانبزرگ و بابابزرگش همگی هوای معطر دارچینی کتابفروشی را تنفس کردند.
اسکار غر زد: «این حتی یه کمد بزرگ لباس هم نیست، فقط یه گنجۀ دیواریه.»
بابابزرگ با اوقاتتلخی گفت: «راستش من فقط سعی داشتم کمی حس ماجراجویی داشته باشیم، مثل سفر به نارنیا، فقط کمی تفریح، خدا میدونه که الان میتونستیم با کمی جادو کلی خوش بگذرونیم.»
تیلی اشاره کرد: «واقعاً هم که جادوئه.»
بابابزرگ گفت: «توی این خانواده حیف شدم، واقعاً حیف شدم. میشه دوباره بیرون از اینجا شروع کنیم؟ هنوز یه ساعت وقت داریم تا برای مراسم مرکبافشانی به کتابخونۀ زیرزمینی بریم.»
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 4.۲۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 320 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۴۰:۰۰ |
نویسنده | آنا جیمز |
مترجم |