کتاب لابهلای درختان بلوط روایتی از زندگی دانشمند هستهای داریوش رضایینژاد از زبان همسرش شهره پیرانی است که به فراز و فرود زندگی این دانشمند تا لحظه ترور و شهادتش میپردازد.
بخشی از کتاب:
تو میگفتی عاشق پاییزم، پاییز که میشود باید خیابان ولیعصر را از انقلاب و حوالی دانشکده بگیری و بروی تا آن بالاها. میگفتم من پاییز را دوست ندارم. قلبم میگیرد، ابرها جلوی نور را میگیرند؛ یادت باشد خانهمان که رفتیم باید نور داشته باشد، پنجرههایش جنوبی باشد و هر روز صبح آفتاب ما را تا کمر ببلعد.