داستان " بادبان" نوشته محمد مولانا، انسان را به دوران کودکی وخاطرات شیرین مادربزرگ می برد. خانم جان مادربزرگی که درخانه اش همیشه باز است و میزبان و پذیرای همه همسایه ها و اهالی محل.
در بخشی از کتاب چنین آمده است:
وقت مغرب گذشته بود و پیرزن از مسجد روانه خانه شده بود. چون همیشه این ایام، افکار مختلفی از ذهن پر آشوبش می گذشت. بخش اعظم اغتشاش فکری او ماجرای حسنعلی بود. اینقدر درگیراین پسر شده بود که حتی ما نوه ها و والدینمان هم نمی توانستیم پیدایش کنیم...
از تیمچه که رد می شد، کسبه بعضا مشغول جمع کردن حجره های خود بودند و بعضی حجره ها را پیش از نماز بسته و رفته بودند. سلام می کردند و جویای حال می شدند و پاسخی متناسب از خانم جان دریافت می کردند.
نثرشیوای محمد مولانا شما را به گونه ای با خانم جان و دل نگرانی هایش برای پسر همسایه همراه می کند که تمام تشویش ها و احساسات خانم جان را که ناشی از تجربه و پختگی است را احساس می کنید.
در بخشی دیگر از داستان چنین امده:
سمیه تمام مدت چشمهایش را بسته بود و انگار منتظر چیز دیگری بود. از خوشحالی که خانم جان قبولش کرده، اشک از گوشه ی چشم های بسته اش جاری شد. خانم جان حرفش تمام شده بود واز کنارشان دور شد و پی کار دیگری رفت. وقتی از او دور شد زیر لب گفت: تو اگر زن بودی که وضعت این نبود بی نوا. تا مادری هم هنوز فاصله ها داری. مادر، زمین و زمان را بهم می دوزد اگر این روزگار فرزندش باشد...
کتاب بادبان را انتشارات پایا به چاپ رسانیده و به همت انتشارات موج کتاب با صدای دلنشین آقای سعید مقدم منش صوتی وروانه بازار شده است.
"اگر دلتان برای مادربزرگتان تنگ شده است حتما این کتاب را بشنوید."
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 168.۲۳ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۲:۵۹:۳۶ |
نویسنده | محمد مولانا |
راوی | سعید مقدم منش |
ناشر | انتشارات موج کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۷/۰۸ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |