معرفی، خرید و دانلود کتاب عروسی روی خرده شیشه‌ ها

دختر چاق: چی شد؟ می‌خواید آب براتون بیارم؟

یحیی: نه... نه...

دختر چاق: بذارید یکی رو صدا کنم بزنه پشتتون.

یحیی: نه، خوبم.

دختر چاق:  ترسیدم، گفتم الان خفه می‌شین.

یحیی: عادتمه سرفه کنم.

دختر چاق: شما سیگار می‌کشین؟

یحیی: شما نمی‌کشین؟

دختر چاق: اصلاً.

یحیی: چرا؟

دختر چاق: یعنی چی؟ باورتون نشد؟ به خدا من تا حالا نذاشتم سیگار لای انگشتم بره، چه برسه بهش لب بزنم... من حتی یه همکلاسی داشتم، سیگاری نبودا، از این سیگار نازکا تو کیفش می‌ذاشت، هیچ وقت نمی‌ذاشتم بغل دستیم بشه. باورتون نمی‌شه؟

یحیی:  مگه چیزی گفتم من؟

دختر چاق: پس چرا این جوری نگاه می‌کنین؟

-متن از کتاب-