حدس زدن سنش راحت بود، اما اینکه از کجای این دنیا آمده موضوع را کمی سخت میکرد.
ده ساله به نظر میرسید. کاپشن خاکستریرنگ به تن داشت که زیپش را نبسته بود. شالگردن روی گردنش انداخته بود و شلوار ارتشی به پا داشت. کولهی مدرسهاش هم پشتش بود. یکی از کفشهایش پاره شده و سوراخ روی جورابش پیدا بود. پسر کلاه و دستکش نپوشیده و موی سیاهش یخ زده بود. روی شکم دراز کشیده و گونهاش به سمت آنها بود. چشمان آشفتهای داشت. حوضچهای از خون در زیر بدنش جاری شده بود که کمکم داشت یخ میزد.
الینبورگ کنار جسد او زانو زد. نالهکنان گفت: «وای، خدای من! چه اتفاقی براش افتاده؟» دستش را دراز کرد، میخواست بدنش را لمس کند. نمیتوانست خودش را کنترل کند. آنچه را دیده بود باور نمیکرد.
ارلندور که به همراه سیگوردور کنار جسد ایستاده بود بهآرامی به الینبورگ گفت: «اصلاً تکونش نده.»
الینبورگ دستش را عقب کشید و زیر لب گفت: «حتماً خیلی سردش شده.»
اواسط ژانویه بود. در سال جدید این سرما منطقی به نظر میرسید. زمین حالا پوشیده از برف بود و باد شمال در اطراف آپارتمانها زوزه میکشید. باد مستقیم از سمت شمال میآمد و به صورتشان سیلی میزد و تا مغز استخوانشان رخنه میکرد. ارلندور دستانش را تا ته توی جیب پالتویش فرو کرد. داشت میلرزید. تازه ساعت چهار بعدازظهر بود، اما ابرهای سیاه تمام آسمان را در بر گرفته و هوا تاریک شده بود.
ارلندور پرسید: «چرا برای بچهها اینجور شلوارهای ارتشی درست میکنن؟»
هر سه کارآگاه بر روی جسد پسر خم شدند. چراغهای چشمکزن ماشین پلیس دورتادور آپارتمانهای اطراف را در بر گرفته بود. چند عابر کنار ماشینها جمع شده بودند. اولین خبرنگارها سررسیدند. پزشکی قانونی مشغول عکسبرداری از صحنه بود. فلاش دوربینهایشان در حال رقابت با چراغهای چشمکزن ماشین پلیس بود. آنها طرح منطقهای را که پسر در آن دراز کشیده بود ترسیم کردند. تحقیقات پزشکی قانونی در مراحل اولیه بود.
-بخشی از کتاب-
ژانر جنایی و معمایی، ژانر مورد علاقه من است.اگر من کتاب های قبلی کمیسر ارلندور را مطالعه نکرده بودم، این کتاب من را از ادامه کاوش در این ژانر منصرف میکرد.
پس از ۳۶۷ صفحه اولین ضربه و گره داستان اضافه میشود و در کمتر از ۱۰۰ صفحه یک پازل بدرد نخور چیده میشود.
با دیگر کتاب های آرنالدور ایندیراسیون اصلا قابل مقایسه نیست.
4
داستان خوب یود ولی ترجمه با وجود روان بودن یه جاهایی اشکال داشت