ایزی که از دیوانگی مشهود مادر و مرگ پدر درهم شکسته بودحال هفده سال داشت و در طول آن سالها هرگز به دیدار مادرش در زندان بدفورد نرفته بود. بعد از کار در پروژه ای تحقیقاتی در میان انبوهی از اشیای قدیمی، ایزی به نامه هایی دست پیداکرد، به یک دفتر خاطرات و ….. و این دریچه ای که به گذشته صاحب آن نامه ها باز می شد.