دوقلو و فرزندان طلاق هستند دیبا و ژینا! ژینا سهم مادر و دیبا قسمت پدر است و این دو همیشه در کشاکش بین پدر و مادرند! پدر به دیبا افتخار میکند اما پای دادن مسئولیت شرکت که به میان میآید اعتمادش به ژیناست! دیبا سرخورده از انتخاب پدرش، عظیم رفیعی، سعی میکند خودش را به او اثبات کند با راه انداختن کارگاه نجاری رفیعچوب! برای رفیع چوب، مجبور است دست دراز کند سمت خانوادهی توانا! سمت آقارضای شوخ و شنگ و داماد سرخانهی تواناها که از قضا نجار کارکشتهای است و مجید توانا، مهندسِ طراح و دم به تله نده، دندان گرد و تیغزن دخترهای پولدار! مهندس نطلبیده و ناخواستهای که اعتقاد دارد دیگی که برای او نجوشد…
خیلییییی طول کشید تا داستان وارد روند اصلیش بشه و قبلش حسابی حرصم داد
ولی با این حال فضای نجاری و وایب عاشقانه داستان در انتهای داستان خیلی قشنگ بود و بنظرم ارزش اون همه صبر رو داشت
الان که جلد دوم رو تموم کردم افسردم و دلم براش تنگ شده
3
موضوع داستان خوب بود اما تو یک جلد هم جمع میشد و خیلی کشدار و حوصله سر بر بود
2
با احترام به نویسنده اگر کتاب یک جلدی بود خیلی بهتر بود.