کنار کلبه چوبی باد تندی میوزید و با هر وزش باد پیکر چوبی و درهمشکستهاش به خود میلرزید. درون کلبه تاریکی محض بود. تاریکیای که گمان میکردی سالهای سال بر این دخمه مرگ سایه افکنده و حکمرانی میکند.
هیچ صدایی به گوش نمیرسید جز زوزه ترسناک باد که هر سو را درمینوردید. شتابان و عجول، گویی در پی رد قربانی دیگری بود. قربانیای که این بار هم باید برای خدایان به خون میغلتید.
در نیمهباز کلبه با هر وزش باد تلوتلو میخورد و ناله دلهرهآورش با فریاد باد میآمیخت. به نظر میرسید که دستانی پلید و مرموز برای ورود بدان مقر شیطانی تلاش میکنند. از دور صدای پارس سگهای وحشی این قتلگاه مخوف را بیشتر از پیش هراسناک میکرد.
لحظهای باد شدت بیشتری گرفت و دستهای از برگهای خشک و مضطرب را تا کنار کلبه کشاند. برگها از ترس به خود لرزیدند و بهناچار گوشه پنجره شکسته از نفس افتادند و بر زمین ریختند.
گردبادی که در دوردست به خود میپیچید حکایت از رسیدن زمان مرگ قربانی دیگری داشت.
از دور اتومبیلهای کشیده و سیاهرنگی با شیشههای دودی همچون اشباح، جاده متروک و گلآلود جنگل را درنوردیدند و چند متری کلبه ایستادند. لحظهای کوتاه همهچیز بررسی شد و از داخل یکی از آنها دو مرد زن جوانی را که زخمی بود کشانکشان به نزدیکی کلبه بردند.
اندکی بعد همه از اتومبیلهای خود پیاده شدند. بیستنفری بودند، همه با نقاب و لباسهای سیاه مراسم. زن با وحشت جیغ میزد و دو مرد زنجیری که بر گردنش آویخته بود هر بار بیشتر و بیشتر میکشیدند.
همه به دور زن حلقه زدند.
اوه خدای من آقای قجه..کتابای جنایی شما بی نظیره ا نقدر که هیجان داره و آدرنالین خون بالا میره، جلد دوم داوطلبان مرگ واقن واقن مهیج و ترسناک بود طوری که دیگه نمتونم فصل های بعدی کتابو بخونم جدا میگم!!!!!! مرسی 🤝