خانم، من اهل سَنسوردان ژِر هستم، خطهای که مردمش درازکش نمیمانند
بچه که بودم، معادن زغالسنگ و کمپانی تئاتر پروسپر ژینو در سَنسوردان ژِر هنوز فعال بودند
بازیگران سنسور را میدیدیم که در شهر رفتوآمد میکردند. آنها تنهایی یا دوبهدو در میدان قدم میزدند؛ بهخصوص یکشنبهها بهخاطر بازار آخر هفته
همواره میتوانستم اسم همهشان را بگویم
داشتم برای خودم زمزمه میکردم
آرمان شُوال، پروسپر ژینو، مادلن پوگلیریَن، دزیره گوئلد، ژرژیا گلازِر، اودت اُردونو
همهشان را خوب میشناختم
...
جستوخیزی میکنم. البته کمی
بله...
از خودم پرسیدم آیا بعد از اینکه بدنم را سوزاندند، پروتز تیتانیوم را نیز با خاکسترم در کوزه میگذارند؟
خانم، آنها که سوادش را دارند، میگویند روح فوراً از بدن خارج میشود و تو قادر خواهی بود خودت را ببینی
خودت را خواهی دید که به زیرِ زمین میروی تا محصور بشوی
برای همین چیزهاست که میگویم سوزانده شوم
-بخشی از کتاب-