[عدد ۴ به بزرگی بر روی پارچهای در گوشهای از صحنه آویزان شده است. یک مبل در کنار صحنه گذاشته شده است. در صحنههای بعد، جای این مبل از این محل عوض میشود و در یک جای ثابت قرار میگیرد و محل آن دیگر تغییر نمیکند. شب است و نیما با یک کارد آشپزخانه در دست، مشغول راه رفتن به دور خودش است. صدای زن گ در بلند میشود. نیما کارد را زیر مبل پنهان کرده و به سمت در میرود. کلهر وارد میشود.]
نیما پپرونی و یونانی؟
کلهر بله.
نیما مطمئنی؟
[کلهر به برگهای که در دستش هست، نگاه میکند.]
نیما چی شد؟
کلهر سیب زمینی هم میخواستی؟
نیما نه.
کلهر پس مهمون من.
[کلهر جعبه پیتزا به همراه سیب زمینیها را به سمت نیما میگیرد.]
نیما تو میخوای منو مهمون کنی؟
کلهر آره.
نیما لازم نکرده. من فقط میخوام پیتزا بخورم.
کلهر میدونم، مثل همیشه.
نیما [به دست کلهر که جعبه پیتزاها را به سمت نیما گرفته، اشاره میکند.] دستت خسته نشه!
-بخشی از کتاب-