خب این شروع، یک شروع عادی نیست. درواقع اصلاً شروع نیست! آخه نویسنده اصلاً قصد نداره داستان، مثله تمام داستانهای دیگه شروع و تمام داشته باشه. بله خب نویسنده منم خواننده هم شمایین پس آیا شما وجه اشتراکی بین ما میبینین؟!
شاید فقط خواستم به موضوع داستان پی ببرید و بگم که موضوع در مورد ۵ شخصیته که در روزهای سخت زمستون دارن رنج میکشن! گرچه به نظر میرسه این ۵ تا به دنبال راهی برای فرار از سرما و پناه به گرما هستند؛ اما اینطور نیست! باید بگم راه اتفاقی جلو پاشون سبز شد!
داستان مربوط به زمانی است، که حتی ماشین هم وجود نداشته و مردم با کالسکه و اسب اینور اونور میرفتن. به هرحال، این داستان شامل صحنههایی پر از هیجانه؛ و همینطور... صحنههای بسیار خاص!