کتاب خشم و هیاهو یک کتاب پیچیده و دشوار است و هر کسی از عهدهی خواندن آن برنمیآید. اکثر افراد هنگامیکه شروع به خواندن این کتاب میکنند، نمیتوانند تا انتها رمان را بخوانند و معمولاً دو فصل اول (که سختترین فصلهای کتاب نیز هستند) را تمام نکرده، کتاب را نیمه رها میکنند. خشم و هیاهو کتاب پیچیدهای است که هر فصل، ذهنیات راوی خود را بیان میکند.
فاکنر مدام سبک نگارشش را بنا به منطق داستان تغییر میدهد که نه تنها زمان، بلکه متن داستان هم دچار آشفتگی میشود که البته با تفکر و تعمق فراوان، داستان به نتیجه میرسد.
کتاب خشم و هیاهو داستان زوال خانوادهای است به نام کامپسون، در این داستان، چهار روز از زندگی خانوادهی کامپسون از زبان چهار شخصیت متفاوت در چهارفصل روایت میشود:
فصل اول: این فصل از زبان بنجامین (بنجی) یکی از فرزندان خانواده روایت میشود که کندذهن است و درک درستی از زمان و مکان ندارد و به همین علت، داستان مدام از برههای از زمان به برههای دیگر منتقل شده و خاطرات درهموبرهمی نقل میشود که اکثراً بریدهبریده و ناتمام هستند. او علاقهی زیادی به کدی، خواهر خود دارد، چون تنها کسی است که در این خانواده به او اهمیت میدهد.
فصل دوم: این فصل از زبان کوئنتین، پسر بزرگ خانواده نقل میشود. کوئنتین از همه باهوشتر است و درعینحال، درگیر ابهامات و توهمات ذهنی خود میباشد. به همین علت در این بخش از داستان نیز خاطرات در هم و برهمی از او را در میان اتفاقاتی که در همان روز برایش میافتد، میبینیم؛ خاطرات و موهوماتی که زیاد برای ما قابلفهم نیستند. همین درگیریهای ذهنی باعث میشود که او تصمیم بگیرد خود را...
فصل سوم: این فصل از زبان جیسون، یکی دیگر از فرزندان خانوادهی کامپسون روایت میشود که با پدرش همنام است و به نظر میرسد از بقیه عاقلتر باشد. این فصل برای خواننده آسانتر و قابلفهمتر میشود و میتواند نکات برگرفته از دو فصل قبل را کنار هم قرار دهد. جیسون فقط به پول فکر میکند و در آخر...
فصل چهارم: به نظر میرسد این فصل از زبان دیلسی، خدمتکار سیاهپوست خانواده روایت شود؛ اما قسمتهایی وجود دارند که او در روند داستان حضور ندارد. پس بهتر است بگوییم فصل چهارم از زبان راوی (یا دانای کل) برای ما بیان میشود.