عشق ای هوس کلاسیک... عشق یعنی خواستن کسی یا چیزی با تمام خواسته هایش. امروز همان حکایت معروف شده است که اسم بچه اش را گذاشت رستم و از ترس فرار کرد؛ عشق را فقط در بخش خلاقیت های ذهن قابل تقدیر می دانم. و این را هم در مورد آن گفته ام. به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکران را جدی نگرفته ام حتی عشق را. عشق در واقعیت جامعه ما، توهمی شده که دارد به حضور و زندگی ما لطمه می زند. اگر بخواهیم عشق را تصویر کنیم و بدهیم به رایانه و به تصویر نهایی برسیم، محال است که در خیابان نظیرش را پیدا کنیم. چرا که دمپایی آن پای یک نفر است، روسری اش سر یک نفر دیگر و پیراهنش تن کسی دیگر. عشق به ظاهر یک کلمه است...
در بخشی از جهان زیر سیگاری من است آمده است: «عشق دروغ پیچیده و شیرین و عجیبی است که در بخش خلاقیت های ذهنی قابل ستایش و بررسی است. عشق اسم مستعار امیدهای ناگزیری است که شنبه ما را به یکشنبه می کشاند... همین عشق و لااقل یکی از قویترین شاخه های همین عشق، در تحلیل علمی حضور انسان به دروغی فریبا تبدیل می شود و ما را مجبور می کند تا در حیاط به دنبال چیزی بگردیم که در جیب کُتمان سنگینی می کند... البته این تصور به ظاهر مبتذل از کلمه طلایی عشق هیچ منافاتی با کهکشان ارزشهای آن ندارد. اما برای خودم همیشه سؤال بوده است که چرا در افق دید عرفا، ملکه عشق همیشه مزین به گیسوهای افشان بوده. این تعبیر، پاکترین تعابیر ممکن است.»