مادرشان از آنها خواسته که باهم بنشینند و کیکی را که برایشان درست کرده بخورند.او در یادداشت خود به بایرون و بنی نوشته بود وقتش را خودتان خواهید فهمید. و حالا وقتش رسیده است. بنی یک کارد برمیدارد.
بنی به بایرون نگاه میکند. آنها مثل پدر و مادرشان کارد را باهم میگیرند و در کیک فرو میکنند.
اما ناگهان بنی میگوید "اوه!"
کارد در وسط کیک به یک جسم سخت برخورد میکند...
حکایت این رمان با به ارث رسیدن یک کیک سیاه سنتی کارائیبی و صدایی ضبط شده از طرف یک زن به فرزندان خود، بایرون و بنی آغاز می شود. در طول داستان، این خواهر و برادر تلاش می کنند از طریق صدای ضبط شده توسط مادر خود به رازهای پنهان زندگی شان پی ببرند و در این مسیر با اطلاعات و اتفاقاتی عجیب و غیر قابل پیش بینی برخورد می کنند.