چرا شهردار باید نیمی از صورتش را ضد عفونی کند؟
چرا اقدام فوری لازم است؟
کاسه صبر همه لبریز شد.
بچههای معصومی که قربانی میشوند!
مکان مقدّس و مردان بالای سکّو.
آقای تر و تمیزی که صورتش مثل یک سنگ قیمتی میدرخشید با چالاکی روی سکّویی که درست وسط میدان «گردهمایی» بود، پرید و با خشم به مردمی که دورش جمع شده بودند گفت: «ما دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم. دیگر هرچه گذشت کردیم، بس است.»
مردم فریاد زدند: «صحیح است، صحیح است. دیگر نمیشود تحمل کرد.»
مردِ برّاق بالای سکّو که مردم را موافق خودش دید، بار دیگر فریاد زد: «آخر تا کی ما باید کارهای احمقانه آنها را تحمّل کنیم؟! تا کی بچههای معصوم ما باید قربانی خودخواهیهای عدهای بشوند؟! ما از شهردار میخواهیم که دست به یک اقدام جدّی بزند.»
مردم که همه به اندازه مرد بالای سکّو، برق میزدند، گفتند: «صحیح است، صحیح است.»
مردِ برّاق بالای سکّو گفت: «اگر شهرداری دست به اقدامی جدّی در این مورد نزند ما خودمان وارد عمل میشویم.»
بعد از این تهدید، مرد بالای سکّو دستمال سفیدی را که از تمیزی برق میزد از جیبش بیرون آورد و عرق صورتش را پاک کرد. سپس گفت: «پس، پیش به سوی شهرداری!»
مرد برّاق از بالای سکّو پایین پرید و پیشاپیش مردم تمیز و برّاق به طرف شهرداری به راه افتاد. از آن جمعیت خشمگین و بسیار تمیز زمزمههای «اقدام جدّی»، «عمل مؤثر» و «تصمیم فوری» به گوش میرسید.
درست همان موقع که تمیزترین مردم شهر مصمم و با اراده به طرف شهرداری میرفتند، در میدان «تجمّع» که میدان دیگر شهر بود، مردی با سر و وضع ژولیده بالای سکّویی رفته بود و با خشم فریاد میزد: «تا کی میشود تحمّل کرد! آنها دائم به ما غُر میزنند، ما دیگر حوصله امر و نهیهای آنها را نداریم.»
مردمی که اطراف مرد ژولیده جمع شده بودند فریاد زدند: «صحیح است، صحیح است.»...
-از متن کتاب-