یکی از مسائلی که بشر در طول سدهها، بیش از همه، دربارۀ آن اندیشیده این است که منشأ چیزهایی که گرداگرد خود میبیند، خورشید، ماه، ستارگان، جانوران، گیاهان و طبعاً منشأ خود او چیست؟ این چیزها از کجا آمدهاند و اگر از جایی آمدهاند در حال حاضر رابطۀ آنها با جایی که از آن آمدهاند چیست و سرانجام کار آنها چه خواهد بود؟ تعالیمی که ادیان در چاچوب ارتباط خالق و مخلوق به دست دادهاند -در روند تحریف- از سویی به به صورت ملزومات فرضی اساطیر همراه با تمثیل متحول شده است، زیرا بشر آن را به این زبان بهتر درمییابد، از سوی دیگر -در روند انحطاط- مسئلۀ وجود تبدیل شده است که اصلیترین بستر مکاتب فلسفی است که بر پایۀ آن به بیان برخی اندیشهها میپردازند. حقیقت وجود ما و اشیای پیرامون ما چیست؟