داستان رؤیای تئو، داستان زندگی پسر دهسالهای است که در کودکی والدینش را از دست میدهد و مدتی را در مزرعه پدربزرگ و مادربزرگش سپری میکند، اما سرنوشت همچنان دنبال راهی است تا تئوی نحیف و کمسنوسال را بیشتر بیازماید. چون پدربزرگ و مادربزرگ تئو بسیار پیرند، دایی ریموند، مردی خشن و بدون انعطاف، سرپرستی او را بر عهده میگیرد. تئو در طول داستان با تمام انرژی و تفکرات مثبتش به دنبال راهی است تا به قلب دایی ریموند نفوذ کند، اما همه تلاشهایش بیثمر میماند. البته او نه تنها دست از تلاش برنمیدارد بلکه مشتاقتر هم میشود. علاقه تئو به موسیقی و نواختن پیانو، با وجود مخالفت دایی ریموند، روزنه جدیدی در زندگیاش ایجاد میکند که تمامی خاطرات کودکی و حضور مادرش را برایش پررنگتر میکند. در کنار موسیقی، بازی بیسبال با آنابل، دختر شهردار هم موفقیت بزرگی است که نصیب تئو میشود. رؤیای تئو، در مسیر زندگیاش در دستینی شکل میگیرد و شاخ و برگ پیدا میکند. تئوی کمسنوسال درس بزرگی به خوانندگان زندگیش میدهد: هرگز نباید دست از تلاش برداشت و تسلیم شرایط سخت زندگی شد.