زندگی برای بارنی ویلویِ دوازده ساله از این بدتر نمیشود.
بارنی لاغر است و گوشهای بَلبَلی دارد. به نظر میرسد قلدر بدجنس گوین نیدل و خانم ویپمایر مدیر بدجنسِ مدرسه هر دو قصد دارند زندگی او را به کابوسی تمام و کمال تبدیل کنند. مامان خیلی آن دور و بر حضور ندارد و چندان اهمیتی هم به این چیزها نمیدهد. از همه بدتر، بابا هم یک سالی میشود که گم شده و هیچ نشانهای از اینکه قرار است به خانه برگردد وجود ندارد.
بارنی فقط میخواهد از این وضعیت فرار کند. او میخواهد زندگی دیگری داشته باشد، جایی که در آن مشکلاتش به راحتی ناپدید میشوند….مثلاً میخواهد یک گربه باشد. یک گربهی تنبلِ ساکتِ لوس که کنار شومینه خرخر میکند. اینطوری همه چیز خیلی راحتتر میشد. مگرنه؟
بارنی به زودی میفهمد چه تصور اشتباهی دارد…