تخیل شور و نشاط ندارد ولی واقعیت زندگی هم میتوان دید و هم میتوان شنید.
این تجربهای است که با خواندن «شبهای روشن» به دست میآورید. رمانی مشهور و دلنشین و البته عاشقانه از دنیای مردی که دست از همه چیز کشیده بود و در فضای مالیخولیایی خودش زندگی میکرد و به هیچ چیز باور نداشت تا این که با دختری به نام ناستنکا مواجه میشود و زندگیاش از این رو به آن میشود.
آنها چندین شب با یکدیگر دیدار میکنند، در بعضی از شبها راوی اصلی که یک مرد بینام است خودش را معرفی میکند و در بعضی از شبها ناستنکا از زندگی او احوال خودش میگوید.