در روزگاران قدیم پیرمردی نجّار درون دهکدهای در ایتالیا زندگی میکرد که کارش ساختن اسباب بازیهای قشنگ و جعبههای موسیقی بود. ژپتو تنها زندگی میکرد و تمام آرزویش این بود که بچّهای داشته باشد.
او که مشغول ساختن یک عروسک چوبی بود صبح آن روز هم مثل هر روز با قلمویی وارد اتاق کارش شد و با حرکت قلمو، ابرو و خندهی قشنگی روی صورت عروسک گذاشت و تصمیم گرفت اسم عروسک چوبی را پینوکیو بگذارد...
-از متن کتاب-