چنین گویند که در عهد خلافت هارونالرشید در شهر بغداد مردی بود بیچیز و پریشان حال که سندباد حمالش میگفتند. پیوسته بارهای گران میبرد و از مزد حمالی روزی میخورد اتفاقا روزی از روزها که از اثر آفتاب، آهن میگداخت و از گرمی هوا، جگر حربا میسوخت، سندباد پشته گران برداشته میرفت و از شدت گرما و گرانی بازمانده و رنجور گشته، عرق از جبینش میریخت تا اینکه بهدر خانه بازرگانی رسید که آب زده و رُفته بودند. هوایی داشت چون هوای بهشت و در پهلوی در خانه مصطبهای بود بزرگ. بار، برآن مصطبه گذاشت که لختی برآساید.
سندباد حمال از بهر راحت چون بار بر آن مصطبه گذاشت نسیمی معطر بروی بیامد از آن نسیم خوشوقت شده در کنار مصطبه بنشست و از آن خانه نغمه و آوازهای خوش نشاطانگیز و الحان مرغان نغمهسنج بهگوشش آمد، بهنشاط اندر شد در حال برخاسته به خانه درون رفت. در میان خانه باغی دید بزرگ و در آن باغ غلامان و خادمان و همه گونه اسباب عیش و بزرگی آماده یافت و رایحه طعام خوشبو بهمشامش آمد. آنگاه سر بهآسمان کرده گفت: ای پروردگار و آفریدگار، و ای روزی دهنده جانوران، از همه گناهان طلب آمرزش کنم و از تمامت عیوب بهسوی تو باز میگردم که کسی را در حکم تو اعتراض نیست و از کرده تو سؤال نتوان کرد، تویی آن ذات پاک که هرکس را خواهی بینیاز کنی و هرکه را خواهی محتاج کنی، یکی را عزت دهی و بریکی قید ذلت نهی. تو را سلطنت قوی و تدبیر نیکوست بههرکه خواهی روزی بسیار و نعمت بیشمار دهی چنانکه خداوند این خانه را راحت بیپایان و نعمت فراوان دادهای که از هوای خوب و معطر و مشروب گوارا لذت براو تمام است و عیش او در غایت انتظام. و بندگان خود را، بههرکه هرچه سزا دیده، آن دادهای: یکی در عیش و طرب است و یکی در رنج و تعب. یکی را بخت پیروز است و یکی چون من تیره روز. پس از آن این ابیات برخواند:
چه گویم از این گنبد تیز گرد
که هرگز نیاساید از کار کرد
یکی را همیتاج شاهی دهد
یکی را به دریا به ماهی دهد
یکی را دهد توشه از شهد و شیر
بپوشد به دیبا و خزّ و حریر
چنین است کردار گردنده دهر
نگه کن کز او چند یابی تو بهر...
-از متن کتاب-