کتاب تعطیلات بی دغدغه، اثری نوشته ی دیوید سداریس است که اولین بار در سال ۱۹۹۷ انتشار یافت. این مجموعه ی جذاب و سرگرم کننده از دیوید سداریس، دربردارنده ی داستان های بامزه ی او درباره ی اتفاقاتی است که در تعطیلات برایش رقم خورده اند. سداریس در این کتاب، ماجراهای جذابی را برای مخاطبین در نظر گرفته است: داستان رقابت تنگاتنگ دو خانواده برای اثبات برتری خود به دیگری؛ سختی های توضیح دادن «خرگوش عید پاک» برای فرانسوی ها؛ ماجرای گیر افتادن در برف و کولاک؛ آداب و رسوم عجیب و غریب کشورهای مختلف در جشن گرفتن کریسمس؛ داستان جشن هالووین در خانه ی یک متخصص پزشکی قانونی و ماجراهای خنده دار و هیجان انگیز دیگر.
- بخشی از کتاب:
صبح بهخیر و کریسمس مبارک. نظر به اینکه کشیشتان، برادر روحانی فیل بِکی، کمی دیر کرده، میخواهم از فرصت استفاده کنم و قبل از اینکه او بیاید و خطابه رسمی کریسمس را شروع کند، چند کلمهای خدمتتان عرض کنم.
خب، رفقا، من آمادهام که جور فیل را بکشم! (مکث برای خنده حضار.) از خودتان میپرسید: «این یارو دیگه کیه با اون کت و شلوار دستدوز سَویل رو که تنشه؟» آن دسته از شما که تحصیلات بالایی ندارند، بدونشک کلهشان را میخارانند و فکر میکنند: «ما که تا حالا چشممون به ریختش نخورده. به نظرت چهکار میکنه که کفشهاش اینقدر تمیزند؟»
یکوقت سوءتفاهم نشود، دوستان. من نمیخواهم از مدل صحبت کردن شما انتقاد کنم. راستش، یکجورهایی خوشم هم میآید. شما دهاتیها بهعنوان یک قوم سهم بسزایی در صنعت سرگرمی داشتهاید و من به سهم خودم به این خاطر از شما تشکر میکنم.
حالا من کی هستم؟ برای آن دسته از شما که مرا نمیشناسید، بگویم که اسم من جیم تیموتی است و، همانطور که شاید از دندانهای سالم خدادادیام فهمیده باشید، اهل اینطرفها نیستم. خب، برادرها و خواهرها، من نمیخواهم پشت این منبر بایستم و به شما دروغ بگویم. حقیقت این است که در عمرم هیچوقت خطابه نخواندهام، و آخرینباری که پایم را توی کلیسا گذاشتم موقع ازدواج با زن سومم بود، یک سوسمار سمی خوشخطوخالِ چشمآبی به اسم استفانی کنکورد. با توجه به اینکه بیشتر شما روزنامه نمیخوانید یا نمیتوانید بخوانید، اجازه بدهید عرض کنم که من و استفانی کنکورد دیگر با هم نیستیم، مسئلهای که من به خاطرش مکرراً زانو بر زمین میزنم و به قول شما «سجده شکر بجا میآورم.» چیزی که ناراحتم میکند، چیزی که به نظرم بدجور غیرمنصفانه است، این است که بابت طلاق مجبور شدم نصف پولی را که در مدت کوتاه پیوند بیثمرمان درآورده بودم، به آن سوسمار آدمخوار بدهم. نمیخواهم ازخودراضی به نظر برسم، ولی، با توجه به درآمد سالانه من که از شنیدن رقمش سرتان گیج خواهد رفت، نفقه او پول دندانگیری شد. متوجهاید که، رفقا، من در صنعت تلویزیون کار میکنم. نه، تعمیرکار تلویزیون نیستم (ها ها)، کسی هستم که بهش میگویند تهیهکننده اجرایی. بهنظرم، میشود گفت کسی هستم که همه کارها را راه میاندازد.
من به دلیل طبع طنز بسیار سطح بالایم، ده سال اول کارم را مشغول ساخت کمدیهای موقعیت بودم، که ما در کارمان به آن میگوییم سیتکام. این من بودم که به تولید برنامههایی مانند «هشت نفر روی یک کلک،» «لعنت به آن ماهیگیرها،» «غار دختربازی» و «کرَکرز و دوستان» کمک کردم، که این آخری سریالی است که احتمالاً با آن آشنا هستید چون درباره یک مشت دهاتی اُمل مثل خودتان است، قصد بیاحترامی ندارم. مطابق لغتنامه وبستر پیرمردان من، امل به معنی «فاقد دانش و تجربه» است، که اجازه بدهید بگویم میتواند یک عطیه الهی باشد.