مجموعهی هاملت در نم نم باران مشتمل بر چهار داستان کوتاه که هر کدامشان با یکی از شخصیتهای شناخته شدهی تاریخ نمایش مانند اتللو یا هدا گابلر ارتباط دارند. داستانهایی که در آنها جهان آدمهای آرمانگرا، تیپا خورده یا فراموش شدهای را میبینیم که میخواهند در فضای بستهای خود را ارتقا بدهند و جهان را به چنگ بیاورند.
- بخشی از کتاب:
طغرل سبیل پُرپشت حنابسته را با انگشتانش شانه کرد. آژان از جیبِ یونیفُرم جعبهی چوبی سیگارهای دستپیچ مهیاشدهاش را درآورد. با انبر زغالی از منقل برداشت، فوت کرد به زغال تا گُر بگیرد؛ بعد سیگار را گیراند. «به منم بده مظفرجون، منم میخوام. هوس کردم. صُب عادت ندارم جناب، ولی حالا تو این بارون شلاقی تهرون هوس کردم یه نخ بکشم. باورت میشه قهوهخونهچی باشی اما خلقیتاً اهل دودودَم نباشی؟ الآن هوس کردم.» «مکالمه، دیالوگ با مرگ؛ چهطور؟ چرا این شازده دانمارکیه، فرمودین به چه نام؟» «هاملت.» «هاملت. چهطور اینطور قصدی داره؟ چی میگه؟» «مکنونات درون.» مرد میانهسالی درِ قهوهخانه را با احتیاط تا نیمه باز کرد؛ سَرَک کشید.
داستان ها درباره تئاتر در سال 1320 هست که به نظرم از نظر جنبه تاریخی و هنری هستن و برای کسایی که تو این حوزه کار میکنن ارزشمنده اما از نظر خواننده عام داستان ها روند کند و حوصله سربری هستن و من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
4
آرامشبخش 🌱
اجرای روان 🎙️
گیرا 🧲
گوینده خیلی متبحرانه متن رو میخونن و داستان هم جالب و جذابه