درِ اتاق افسرنگهبان، باچنان شدّتی باز شد که بدون هیچ شکّی، مطمئن بودم اشرار به کلانتری حمله کردهاند و یک متر از روی صندلی به هوا پریدم و جیغ کشیدم و رویم را کردم به دیوار و سعی کردم مثل شعبده بازها از دیوار رد شوم، ولی در، به همان شدّتی که باز شده بود، بسته شد و در این فاصله، مامان که چادر گُلدارش را دور کمرش گره زده بود، با صورتی سرخ شده، با عصبانیت و شتاب وحشتناکی به طرف من هجوم آورد و تا افسرنگهبان به خودش بجنبد، دستش را برد زیر روسری آبی راه راهم تا موهایم را توی مشتش بگیرد و لابد سرم را بکوبد به دیوار.