یادت بخیر دوران پر شرارت بچگی
اون خنده های از ته دل و پر حرارت کودکی
بازی پر هیاهوی، به اصلاح آرام بازی کردن ها
نخریدن کفش قرمز، شروع قهر کردن ها
دور از همهی دغدغه ها، زندگیه دلچسب
میچسبوندیم رو دو چرخه، عکس و برچسب
مثل صحنه های پی در پی فیلم مستند
گوشه ای خاک خورده، کوچه های بمبست
خراب کاری و شکستن شیشه همسایه ها
فهمیدن همراه دعوا، کتک و قهر مادرا
برای دلجویی از اونا نگاه های معصومانه
خنده های ریز، گریه های زودگذر کودکانه
پارگی چپ پاچه های شلوار، بهونه ی لواشک
هفت سنگ وخاله بازی آخرش قائم موشک
خریدن یه خروار خوراکی از مغازه
خوردن و قایم کردنش گرفتن اجازه
روزا جلوی آفتاب بازی بدون غصه
شبا نگاه به مهتاب مادر بزرگ و قصه
رنگ کردن تخم مرغ برای سفره ی عید
از دایی و عمه ها جیب های پر بوی عید
ماهی قرمزو گذاشتن تو تنگای بلوری
مادرا شونه میکردن کوته موی بلوطی
میپریدیم تو چاله های پر گل
کار بدی میکردیم، دهنِ سوز و فلفل
تاب بازی با سرعت هر چی بیشتر
قانع بودیم به شادی های کم و کمتر
با پاهای برهنه دوییدنا تو ساحل
دوران جاهلیت بود کی میشدیم ما بالغ
روزگار با چه شتابی گذشت بزرگی رو با خودش آورد
که حتی فرمولای پیچیده فیزیک هم کم جلوش آورد