پرند شش سال دارد و تمام وقتی که مادرش بیرون از خانه کار میکند با باغچه و عروسکش تنهاست. تا اینکه مردی از دیوار خانهشان پایین میپرد و زبان پرند بند میرود. تارا مادرش برای تغییر وضعیت او شغل پرستاری دائمی از زنی را قبول کرده به خانه مهرتاشها نقل مکان میکند. قصهی پرند با ورود به خانه مهرتاشها شروع میشود، پرندی که مثل گنجشکی کوچک به درد و دل درختان گوش میدهد برای جوجههای زیر باران غصه میخورد و عاشق آدمبرفیهاست. پرند در میان باغ آن خانهی مرموز ناخواسته وارد بازی ناجوانمردانهای میشود که برای روح کودکانه و معصوم او طاقتفرساست ولی در این بین زبان باز میکند، بزرگ میشود، بالغ میشود، عاشق میشود، میشکند و از نو شکوفا میشود. و در این مسیر پر پیچ و خم دو نام بیشتر از همه زندگی او را زیر و رو میکند؛ باربد و مهراب…