زندگی یلنا بعد از ربوده شدن در جنگهای ایلیاس هرگز در امنیت نبود اما وضعیت جدید همهچیز را دشوارتر از قبل میکرد. از دست دادن قدرتهای جادو به معنی ناتوانی در روحیابی و در نتیجه تشخیص خطر بود. با این وجود مادر جوان در حالی که هر روز افراد بیشتری برای گرفتن جانش اقدام میکنند مجبور است نگران سلامت فرزندشان هم باشد. وجود والک همیشه دلگرمی و حمایت بزرگی برای یلنا بود اما جایگاه این جنگجو در ارتش نیز مانند قبل محکم نبود. فرمانده، سرباز دیگری را تحت وفاداری خود درآورده و مشخصا مسائلی را از والک پنهان میکرد. در سمت دیگر داستان لیف (برادر یلنا) و بقیه دوستانشان سعی دارند به آنها کمک کنند اما بهنظر میرسد که برای یلنا و والک هیچ راه فراری وجود ندارد. آنها از هر طرف توسط دشمنان محاصره شدهاند و مجبورند دائما هشیار باشند، بهخصوص وقتی که نقشههای مخفی فرمانده کمکم فاش میشوند... .