به شهر هاله فکر می کنید، به نیروی دریایی، به فرانسه که انتظارتان را می کشد، به رایش جاودانه که شما پایه های استوارش را بنا نهاده اید و عمیق ترین ریشه هایش را در خاک نشانده اید. اما زمان حال را از یاد برده اید. نکند همچنان که مرسدس در جاده پیش می تازد، در رخوت رؤیاهایتان غرق شده اید و غریزه ی پلیسی تان به خواب رفته است؟ حتی دیدن سر و وضع عجیب این مرد نیز لحظه ای زمان حال را به یادتان نمی آورد، مردی که به رغم گرمای این روز بهاری بارانی اش را روی دست انداخته است و دارد از برابر شما می گذرد.
« این کتاب اثرگذار در خودآگاه ما باقی می ماند و با پرسش های دل آشوبش راحتمان نمی گذارد: انسانی چنین پلشت همچون راینهارد هایدریش چگونه به ظهور رسید؟ چگونه نظامی بنیان گذاشته شد که افرادی چون او بتوانند در آن رشد کنند، به بالاترین مقام ها برسند و به ارباب مطلق میلیون ها انسان بدل شوند؟ چه کنیم که چنین فضاحتی از نو تکرار نشود؟»
- ماریو بارگاس یوسا -