لنگرگاهی در شن روان شرح تجربهی سوگ و مواجهه با فقدان است از زبان شش نویسنده در سه قالب متفاوتِ جستار، نامهنگاری و خاطرهپردازی. نویسندگان این کتاب از تجربهی سوگ و تأمل در مرگ حرف میزنند و از احساسات و احوالی که از پی آن میآیند و از زندگی که صورت تازهای مییابد.
در دورهای که پاندمی فرصت مناسک جمعی سوگواری را از بسیاری از ما گرفته و ناگزیریِ رویارویی روزمره با مرگْ دلداریهای کلیشهای و سطحی را از معنا تهی کرده است، شاید بیش از هر وقت دیگری به تسلابخشیِ ادبیات و به روایت صریح و عریان دیگران از تجربهشان در روزهای سوگواری نیاز داریم. لنگرگاهی در شن روان کشف پیوندی شگفتانگیز و انسانی است میان درد «من» و درد آدمهای دیگر در زمانها و مکانهای دیگر.
جستار چیست؟
جستار یکی از گونههای ادبی است و معادلی برای کلمه essay در زبان انگلیسی. برای شناخت جستار بهتر است بدانیم جستار چه چیزهایی نیست؛ جستار تفاوتهایی با مقاله، داستان، جزوه و مقاله دارد. جستار روایتگر دیدگاه نویسندهاش به یک موضوع است، پس جستار محتوایی است که به نویسنده حق ارزشگذاری، اظهارنظر، و بیان سلیقه شخصی میدهد. در جستارنویسی دست نویسندگان برای انتخاب موضوع کاملا باز است و جزئیترین اتفاقات روزمره هم میتواند موضوع جستار باشد.
خواندن لنگرگاهی در شن روان به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
همانطور که پیش از این اشاره شد، این کتاب درباره مرگ، فقدان، سوگ و مواجهه با آن است، پس کسانی که به هر ترتیب درگیر فقدان و گذراندن مراحل جانفرسای سوگ هستند لازم است این کتاب را بخوانند. این کتاب به آنها کمک میکند دیدگاه جدیدی نسبت به مرگ و فقدان پیدا کنند و بتوانند مراحل سوگ را به درستی طی کنند.
درباره مجتبی شکوری
مجتبی شکوری نام آشنای این روزها بین علاقهمندان به کتاب و کتابخوانی است. او متولد 1366 تهران و دانشآموخته دکترای علوم سیاسی است در طول سالهای فعالیتش به عنوان کارشناس و مسئول آموزش در موسسات مختلف مشغول به همکاری بوده است. شکوری در قامت یک کارشناس کتاب و به خاطر کلام شیوا و گیرایش در خلق روایتهای دوستداشتنی به سرعت مورد توجه علاقهمندان قرار گرفت و تبدیل به یکی از محبوبترین چهرههای رسانهای دهههای اخیر شد.
بخشی از کتاب لنگرگاهی در شن روان
«یک روز، به احتمال قویتر، یک شب، بیکسیام ویرانگر میشود. حتی بدتر از ویرانگر، عبث و بیهوده میشود. و بسیار خسته تا مغز استخوان خسته خواهم شد. درمییابم که حال و روزم تغییر نمیکند، بلکه اینچنین باقی میماند یا حتی بدتر میشود و این دانستن از پا میاندازدم یا، شاید هم بشود گفت به من نیرو میدهد؛ عزمی برای یکسره کردن کار. مثل آدمی که لرزان روی تختهی مرتفع شیرجه، ایستاده و درباره عمق آب زیرپایش مطمئن نیست. سطح آب اندکی مواج است و درخشان و پلاستیکمانند. و بعد یک مشت قرص مشکل را حل میکند.
اما یادداشت خودکشی را چطور بنویسم؟ همان یادداشت الکن را؟ باید صریح و واضح بنویسم..
نمیخواهم بگویم زندگی غنی، شگفتانگیز، زیبا، رنگارنگ، پیوسته حیرتآور و ارزشمند نیست. حرفم این است که من دیگر راهی به این زندگی ندارم. نمیخواهم بگویم جهان زیبا نیست. چیزهای زیبا هم در جهان هستند. اما این جهان برای من دور و دسترسی ناپذیر است.»