بخت با این اهل ده نامهربانی می کند
مردم این ده را دارد روانی می کند
لحظه ای غافل شده چوپان ز حال گله اش
گرگ دارد با سگ گله تبانی می کند
توله سگ بود از ده همسایمان آمد به ده
پیش خود گفتیم ز گلّه پاسبانی می کند
توله سگ کردیم بزرگ تا که سگ گله شود
اجنبی باگرگها، هَی مهربانی می کند
گوسفندان هم ز وحشت هی سر زا می روند
قوچ ما احساس عجز و ناتوانی می کند
شیرگوسفندان و بزها جملگی خشکیده است
قامت این اهل ده دارد کمانی می کند
بارش باران با زاد و وَلَد در گله هاست
زندگی در روستا را زندگانی می کند
مرگ گوسفندان و فقرو خشکسالی دم به دم
مردم ده را اسیر بد گمانی می کند
بارش باران ندارند تا بکارند بذرها
آسمان برحال اهل ده فغانی می کند
خنده و شادی و خوشحالی در این ده گشته لال
درد و غم بگشوده لب شیرین زبانی می کند