مارال دختر حاج حسین کاشانی در نوجوانی عشقی پاک را با پسر عمه اش تجربه می کند. عشقی که روز به روز علی رقم مخالفت های پدرش ریشه دارتر میشود. ایمان پسریست که تمام گزینه های مناسب برای ازدواج را دارد اما این میان کسی سر از مخالفت های بی دلیل پدر مارال درنمیاورد. انگار که این مخالفت ریشه در اختلافی قدیمی و خانوادگی دارد، و یا رازی این وسط هست؟ که کسی نمیداند. پس این راز چیست؟ این اختلاف و کینه قدیمی از کجا نشات میگیرد؟ دلیل این هم نفرت حاج حسین از ایمان چیست؟ شاید هم اصلا اختلافی وجود ندارند و دلیلش تنها وجود کاوه پسره یکی یکدانه حاج غفور باشد که از نظر حاج حسین برای همسری دخترش شایسته تراست. کسی که مارال به هیچ وجه دوستش ندارد و به هر ترفندی می خواهد دست به سرش کند.