آقاجان این اواخر به بهانه ی آلزایمر، ریز و درشت خاطرات گذشته را آورده بود جلوی چشممان. از هم بازی های کودکیش گرفته تا اولین سفرش به فرنگ، همه را ریز به ریز برایمان تعریف می کرد. آن هم نه یک بار، نه ده بار، بیشتر از صد بار. حتی برای حفظ آبرو، قسمت های مورد دارشان راهم سانسور نمی کرد. سینه اش را جلو می داد و مثل مرد از خرابکاری هایش می گفت.