میلیونها و میلیونها انسان در این دنیای فانی در حال گذران عمر خود هستند و فقط تعداد کمی از این افراد اونطور که باید زندگی می کنند. و دنیای اطراف خودشون رو اونطور که باید نگاه می کنند. در واقع یاید بگم که: تفاوت انسانها در نوع دیدگاهشون هست نه چیزی که می نگرند. و در یک کلام: عظمت در نگاه است نه در چیزی که می نگریم. و برای اینکه نگاه درستی به دنیای اطراف خود داشته باشیم ابتدا باید نگاه کردن رو یاد بگیریم و بعد دیدگاهمون رو تقویت کنیم. به همین دلیل هست که تعدادی از خاطرات پند آموز زندگی خودم و همینطور سخنان بزرگان دین، شعرا و مشاهیر دنیا رو توی این کتاب جمع آوری کرده و نوشتم تا بتونم برای بهتر کردن دید انسانهای دیگه کمک کنم. تا کسانی که قصد رشد و ارتقاء فکری و روحی دارند با الهام گرفتن از کلمات بزرگان، بتونند تو این دنیای تاریک دید روشنی پیدا کنند. حکایات پندآموز از زندگی ام ۱- شیشه و آیینه طبق معمول داشتم به کارای روزمره خودم رسیدگی می کردم و تصمیم داشتم وقتی کارهام تموم شد کمی کتاب بخونم. عاطفه زنگ زد، دوست صمیمی و عزیزم که مثل خواهر همیشه با همیم. گوشی رو برداشتم عاطفه بدون مقدمه گفت دختر تو کجایی؟ حتما باید من زنگ بزنم یادی از ما نمی کنی؟ من هم که همیشه مشغله های خودم رو دارم. البته این روزها بخاطر سخت شدن وضع زندگی ها همه از هم دور شدن. عاطفه گفت آماده شو بریم از آرایشگاه برای رنگ موهام وقت گرفتم، انقدر که سرشون شلوغه بعد از یک ماه تازه امروز نوبتم شده. بهونه هم نیار می خوام که با هم باشیم. منم که دیگه حرفی برای گفتن نداشتم و اگه چیزی هم می گفتم و نمی اومدم از دستم ناراحت می شد. بالاخره رفتیم