دنیا محل غریبی برای اهل دل است. همان اهالی دل در کوچه باغ عشق، همان اهالی خرابات که نام شاعری معاش و آب شاعری مایه حیات است.
شاعران غم نان ندارند، آب و نان آنان شعر و نقل و نبات شان واژه. مست بودنشان سرایش و اندیشه شان کلمات.
حال وخیم شان غزل و سرخوشی شان رباعی.
بی تفاوت که نَه، بی حالی شان تفکر و غم شان مدح.
زندان شان تن و آزادی شان مشاعره
پروازشان غلتیدن در واژه ها و مزدشان پایان شعر.
خاص ترین شغل جهان و نرم اندیشه ترین بشر.
آه
چه مسئولیت خطیری
نه می توانیم فریاد کنان باشیم و نه خموش
دست به قلم، دل به واژه، رخت بر کاغذ و نشسته بر کُنج عزلت...
ماحصل این مغالضه می شود غزل، رباعی، مثنوی، نثر...
افسوس
من از باغ دردهایم، درد تو را می چینم...
-از متن کتاب-