بعد از ظهر یک روز سهشنبه وقتی باب اسفنجی از سر کار به خانه بر میگشت، در خیابان توجّهش به ساختمان جدیدی جلب شد. وقتی جلوتر رفت و به داخل آن نگاهی انداخت فریاد زد: «این اعلامیه از طرف نپتون تریدنت به شیشه زده شده است. آنها میخواهند به زودی امتحانهایی برای دانش آموزان جدید آشپزی برگزار کنند!» باب اسفنجی به خاطر هیجانی که داشت، نمیتوانست برای رسیدن به خانه و آماده شدن صبر کند.