آنا پاولوفنا : دایه میگوید او تماممدت گریه میکند. چرا نمیتواند آرام بگیرد؟
ساشا : نه، شما واقعا آدم را به تعجب میاندازید مادر. دارد از شوهرش جدا میشود، از پدر بچهاش. آن وقت شما میخواهید آرام باشد؟
آنا پاولوفنا : آرام هم نباشد، کاری است که شده. اگر من که مادرش هستم، نه فقط اجازه میدهم، بلکه خوشحال هم میشوم که دخترم از شوهرش جدا شود، یعنی اینکه شوهر لیاقت او را نداشته. باید خوشحال شد، نه ناراحت، که از دست چنین آدم بدذاتی خلاص میشود، از دست چنین جواهری!
ساشا : مادر، چرا چنین حرفی میزنید؟ خودتان که میدانید این حرف درست نیست. او بدذات نیست. برعکس، آدم عجیبی است، خیلی عجیب. با وجود ضعیف بودنش.