باب اسفنجی تلفنی به پدرش گفت: «حتماً پدر، خیلی دوست دارم تو تیم جدید بیسبال شما بازی کنم.» او بعد از تمام شدن تلفنش به گری گفت: «خیلی عالی شد! من از زمانی که فقط یک بچّه اسفنج بودم بیسبال بازی میکردم و خیلی این بازی را دوست دارم.» او در ادامهی حرفهایش به گری گفت: «آن قدر خوب بازی میکردم که همه مرا اِسلاگِر اسکورپنتر مینامیدند.» گری با تعجّب گفت: «واقعاً؟!» باب اسفنجی سرش را تکان داد و گفت: «بله همینطوره. فقط کمی تمرین لازم دارم.»