«وقتی که او رفت» رمانی است فوقالعاده پرتعلیق و خواندنی، دربارهی «الی». «الی مک» دختر پانزده سالهی زیبا، دوستداشتنی و باهوشی است که یک روز از خانه خارج میشود و دیگر برنمیگردد. مادرش، «لورل مک» مدتی قبل و با اصرار خود الی، معلم خصوصی مرموزی برای او گرفته است به نام «نوئل دونلی»… قهرمان این داستان، الی است، اما شخصیت محوری قصه، لورل مک، مادر اوست. کسی که در میانسالی، دختر بیهمتایش را از دست داده است. مثل بسیاری از مادران این روزهای ما. مادرانی که فرزندانشان را از دست دادهاند و درد میکشند… «وقتی که او رفت» از آن رمانهای جذاب و پرفراز و نشیب است که بیتردید هرگز فراموش نخواهید کرد. داستانی که یکنفس میخوانید و برای رسیدن به صفحات پایانی کتاب، بیتاب میشوید. برشی از کتاب: لورل از خودش میپرسد آیا به نظرش او آدم عجیبی است یا نه؟ چیز عجیب و غریبی دربارهی او وجود دارد، چیزی که کمی مشکوک باشد؟ آیا نشانههای هشداردهندهای میبیند؟ آیا میخواهد از لورل کلاهبرداری کند یا او را بدزدد، از او سرقت کند، تعقیبش کند؟ آیا آدم دیوانهای است؟ آدم بدی است؟ لورل همیشه وقتی با کسی آشنا میشود، این سؤالها را از خودش میپرسد. او هیچ وقت آدمی نبود که راحت به کسی اعتماد کند. حتی قبل از اینکه دخترش ناپدید شود و ده سال بعد جنازهاش را تحویل بگیرد. پل همیشه میگفت او را به عنوان پروژهای بلندمدت پذیرفته است. لورل از ازدواج با او طفره میرفت تا اینکه جِیک کودک نوپایی شد. میترسید عشق پل از بین برود و برای گرفتن مدرک شناسایی بچه، به مشکل بخورد. اما این روزها اینطور سؤالها را بیشتر از خودش میپرسد، زیرا میداند که بدترین سناریو همان اتفاق وحشتناکی است که احتمال نمیدهی رخ دهد.